جدول جو
جدول جو

معنی کشه بیتن - جستجوی لغت در جدول جو

کشه بیتن
در آغوش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله بستن
تصویر کله بستن
پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶)، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُ کَ دَ)
کره زدن. کره برآوردن. کره گرفتن: تعشیش، کره بستن نان. (زوزنی). کپک زدن. سپیدک زدن. اور زدن. رجوع به کره گرفتن و کره برآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ کَ دَ)
نصب کردن خیمه از پارچۀ تنک و لطیف. (فرهنگ فارسی معین) :
ابر گوهربار زرین کله بندد در هوا
گر ز دریای کفش خورشید برگیرد غبار.
فرخی.
عروس ماه نیسان را جهان سازد همی حجله
به باغ اندر همی بندد ز شاخ گلبنان کله.
فرخی.
چون هوا از گرد تاری کله بست
بر زمین خون مفرشی دیگر کشید.
مسعودسعد.
چون زبور خواندی از خوشی آواز او مرغان هوا کله بستند از بالا. (مجمل التواریخ و القصص).
نه کله بندد شام از حریر غالیه رنگ
نه حله پوشد صبح از نسیج سقلاطون.
جمال الدین عبدالرزاق.
صبحدم چون کلّه بندد آه دودآسای من
چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من.
خاقانی.
بسا ابرا که بندد کلۀ مشک
به عشوه باغ دهقان را کند خشک.
نظامی.
درون خرگه از بوی خجسته
بخور عود و عنبر کله بسته.
نظامی.
شب از عنبر جهان را کله می بست
زمستان بود و باد سرد می جست.
نظامی.
چون فلک قبای اطلس روز از پشت جهان باز کرد و لباس شب درپوشید و فرزین چرخ که ماه خوانند به شاهرخ از جمشید فلک که خورشید گویند ببرد و از نور او در شب دیجور خود کله بست. (تاریخ طبرستان) ، به کنایه، دایره وار گرد چیزی فراهم آمدن: چنان شد که هر وقت پای در رکاب آوردی سیصد نفر علوی شمشیر کشیده گرداگرد او کله بستندی. (تاریخ طبرستان).
می دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب.
حافظ.
و رجوع به کله شود، نصب کردن کله. نوعی آذین بستن در جشن ها:
کله بستند گرد شهر و سرای
شهریان ساختند شهرآرای.
نظامی.
چون مهد خواهر به مدینۀ تبریز رسید، شهر را آیین بستند و کله بستند. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاورص 21). و رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
(شَهْ بَ / بِ)
مخفف شاه بیت. بهترین بیت قصیده یا قطعه یا غزل:
محجوبۀ بیت زندگانی
شه بیت قصیدۀ جوانی.
نظامی.
رجوع به شاه بیت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ بُ)
زیر بغل از جامه. خشتچه. کش بن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله بستن
تصویر کله بستن
نصب کردن خیمه از پارچه تنک و لطیف: (میدهد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب خ) (حافظ)، نصب کردن کله: (چون مهد خواهر تبریز بمدینه رسید شهر را آیین بستند و کله بستند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله بستن
تصویر کله بستن
((کَ لِّ. بَ تَ))
خیمه زدن
فرهنگ فارسی معین
خسوف، ماه گرفتگی
فرهنگ گویش مازندرانی
فاسق گرفتن، رابطه ی نامشروع داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا کردن قطعه ای از درخت تا بریدن و قطع آن آسانتر گردد
فرهنگ گویش مازندرانی
به بازی گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ته گرفتن غذا سوختن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ادرار داشتن، دچار ادرار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به پشت گرفتن، کول گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سری نترس داشتن، کله شق بودن، متفکر بودن، ایستادن، با کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
بالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان و رد چیزی را یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگ حیوانات گربه سان با هم، سرشاخ شدن، درگیری حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع شدن سرشاخه ها در نهر و جوی آب، دعوای سگ ها
فرهنگ گویش مازندرانی
یارگیری کردن در بازی، دعوا و جنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
عبرت گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساکن شدن، اسکان یافتن، کلمه ی بنه به عنوان پسوند مکان
فرهنگ گویش مازندرانی
زیربغل
فرهنگ گویش مازندرانی